شاید برای همین است که در این مدت انقدر کم به این صفحه آمدم و نوشتم از احوال و روزگارمان که دلم میخواست از اول جایی ثبت شود با همه بالا و پایین هایش . اما نشد ! چون فکر میکردم لااقل تو این صفحه را میخواندی که نخواندی و تنها انگیزه ام از بین رفت !
حالا باز که از احساس تنهایی در شب عید فطر عزیز به وبلاگ خواندن و مرور خاطرات رو آورده ام، در این نیمه شب فکر میکنم چقدر دلتنگ کلمات هستم . دلتنگ چیدن کلماتی که کمی از احساساتم را بیان کند و دلتنگ خوانده شدن و فهمیده شدن .
هرچند خیلی وقت است که راجع به ارتباط آدمها مطالعه خاصی نداشتم اما مطمئنم که رابطه دو نفر چیز بسیار عجیب و شگرفی است . چطور ممکن است کسانی که قبلاً برای هم غریبه بودند بشوند نزدیکترین و خصوصی ترین و بعد با یک حرکت نادرست، حرف نادرست یا شاید یک سلسله حرفهای نادرست و حرکت های نادرست بشوند برای هم غریبه ؟!؟ نمیدانم . حتما خدایی که ما را خلق کرده بهتر می داند.
اخیراً همه تلاشم را کرده ام و میکنم که در لحظه زندگی کنم نه حسرت روزهای پر شر و شور گذشته را بخورم نه خیلی غرق رویا و حسرت آینده ای که شاید میخواستم بسازم و نمیدانم دقیقا در مسیرش حرکت میکنیم یا نه . اما میدانم همه تلاشم را کردم تا در لحظه زندگی کنم و بهترین لحظات را بسازم .
بدترین حسی که آدم میتواند وقتی خودش را مرور میکند داشته باشد این است که حس کند با همه تلاشی که کرده خیلی راه به جایی نبرده و خیلی هم شگفتی خلق نکرده باشد . نتوانسته باشد در جنگ روزمرگی برنده باشد . نتوانسته باشد کمی جریان زندگی را غیرماشینی تر ، مهربان تر و شاعرانه تر کند .
یک روزی، یک روزِ دوری در جواب دوستم که پرسید نمیدانم اگر یک روی زندگی را که میشود هم سلیقگی کتاب و شعر و رفاقت و اینها را انتخاب کنم بهتر و آرامترم در زندگی یا اگر آن روی ظاهری تر یا جامعه پسند تر کار و پشتکار و تحصیلات و اینها را . آنروز من هم نمیدانستم . اما امروز فکر میکنم که جوابش را پیدا کرده ام . زندگی نه با آن روی اول کامل و خوب میگذرد نه با این روی دوم . هر دوی اینها باید مکمل هم باشند برای آدمهایی مثل ما که یک عمر جان کنده بودیم که چند بٌعدی زندگی کنیم ! غیر از کنکور به مفاهیم دیگری هم در اوج شروع جوانی فکر کنیم . شخصیت خودمان را بسازیم هر چند در حد توانمان ! امروز فکر میکنم باید یا هر دو روی را با هم داشته باشیم تا آرام و خوب باشیم یا لااقل اگر اهل یک طرف هستیم ، اهل تلاش و همدلی و یادگرفتن طرف دیگر هم باشیم تا زندگی جان بگیرد ! نه می شود با هم سلیقگی کتاب و موسیقی و شعر شام خوبی خورد و سر آرام و بی دغدغه بر بالین گذاشت نه می شود با فقط کار کردن و زحمت کشیدن برای پول درآوردن و دویدن برای ساختن یک چارچوب متداول و معمولی . اسمش را گذاشت زندگی !
شاید نباید امشب این حرفها را بنویسم که شب عید است و شادی ! اما مینویسم تا کمی بهتر شوم چون دل شکسته ام . چون با همه ناهمواری ها در این چندسال سعی کردم اصلاً کم نیاورم و حرفی را که نباید نزنم ! اما تو زدی . و این، من را و همه تلاش های این چندسالم را در من شکست .
با اینهمه شک نکن که از تو ممنونم برای بودنت برای دوست داشتنت . برای دوست داشتنم . اما جانِ دلم کاش کمی شاعر بودی تا میفهمیدی که با دل نرم و مهربان من چه کردی .
درباره این سایت