محل تبلیغات شما
به نظرم حالا مطمئنم که آدمها هرچقدر ادعا کنند اما بازهم ته ِ ته دلشان برای این مینویسند که خوانده شوند و برای این تصویر می سازند که دیده شوند. برای همین است که همه ما از 360 یاهو کوچ کردیم به وردپرس، از فیس بوک به اینستاگرام . از وایبر به تلگرام . چون مخاطب هایمان کوچ کردند و ما خانه های مجازیمان را با همه سابقه و خاطراتش رها کردیم . حالا فکر میکنم پس چطور در سنین 9-10 سالگی برای خودم در دفتر خاطراتم مینوشتم؟ اصلاً تو میدانستی من از بچگی اهل نوشتن بودم؟  احمقانه است اما هیج وقت فرصت نشد تا برایت نوشته های کودکی ام را بخوانم یا اقلاً برایت از شکل و آب و رنگ دفترهای خاطراتم تعریف کنم . هیچ وقت تا به حال برایت یکی از شعرهای نوجوانی ام را خوانده ام؟ 


شاید برای همین است که در این مدت انقدر کم به این صفحه آمدم و نوشتم از احوال و روزگارمان که دلم میخواست از اول جایی ثبت شود با همه بالا و پایین هایش . اما نشد ! چون فکر میکردم لااقل تو این صفحه را میخواندی که نخواندی و تنها انگیزه ام از بین رفت ! 

حالا باز که از احساس تنهایی در شب عید فطر عزیز به وبلاگ خواندن و مرور خاطرات رو آورده ام، در این نیمه شب فکر میکنم چقدر دلتنگ کلمات هستم . دلتنگ چیدن کلماتی که کمی از احساساتم را بیان کند و دلتنگ خوانده شدن و فهمیده شدن . 

هرچند خیلی وقت است که راجع به ارتباط آدمها مطالعه خاصی نداشتم اما مطمئنم که رابطه دو نفر چیز بسیار عجیب و شگرفی است . چطور ممکن است کسانی که قبلاً برای هم غریبه بودند بشوند نزدیکترین و خصوصی ترین و بعد با یک حرکت نادرست، حرف نادرست یا شاید یک سلسله حرفهای نادرست و حرکت های نادرست بشوند برای هم غریبه ؟!؟ نمیدانم . حتما خدایی که ما را خلق کرده بهتر می داند.

 اخیراً همه تلاشم را کرده ام و میکنم که در لحظه زندگی کنم نه حسرت روزهای پر شر و شور گذشته را بخورم نه خیلی غرق رویا و حسرت آینده ای که شاید میخواستم بسازم و نمیدانم دقیقا در مسیرش حرکت میکنیم یا نه . اما میدانم همه تلاشم را کردم تا در لحظه زندگی کنم و بهترین لحظات را بسازم . 
بدترین حسی که آدم میتواند وقتی خودش را مرور میکند داشته باشد این است که حس کند با همه تلاشی که کرده خیلی راه به جایی نبرده و خیلی هم شگفتی خلق نکرده باشد . نتوانسته باشد در جنگ روزمرگی برنده باشد . نتوانسته باشد کمی جریان زندگی را غیرماشینی تر ، مهربان تر و شاعرانه تر کند . 

یک روزی، یک روزِ دوری در جواب دوستم که پرسید نمیدانم اگر یک روی زندگی را که میشود هم سلیقگی کتاب و شعر و رفاقت و اینها را انتخاب کنم بهتر و آرامترم در زندگی یا اگر آن روی ظاهری تر یا جامعه پسند تر کار و پشتکار و تحصیلات و اینها را . آنروز من هم نمیدانستم . اما امروز فکر میکنم که جوابش را پیدا کرده ام . زندگی نه با آن روی اول کامل و خوب میگذرد نه با این روی دوم . هر دوی اینها باید مکمل هم باشند برای آدمهایی مثل ما که یک عمر جان کنده بودیم که چند بٌعدی زندگی کنیم ! غیر از کنکور به مفاهیم دیگری هم در اوج شروع جوانی فکر کنیم . شخصیت خودمان را بسازیم هر چند در حد توانمان ! امروز فکر میکنم باید یا هر دو روی را با هم داشته باشیم تا آرام و خوب باشیم یا لااقل اگر اهل یک طرف هستیم ، اهل تلاش و همدلی و یادگرفتن طرف دیگر هم باشیم تا زندگی جان بگیرد ! نه می شود با هم سلیقگی کتاب و موسیقی و شعر شام خوبی خورد و سر آرام و بی دغدغه بر بالین گذاشت نه می شود با فقط کار کردن و زحمت کشیدن برای پول درآوردن و دویدن برای ساختن یک چارچوب متداول و معمولی . اسمش را گذاشت زندگی !

شاید نباید امشب این حرفها را بنویسم که شب عید است و شادی ! اما مینویسم تا کمی بهتر شوم چون دل شکسته ام . چون با همه ناهمواری ها در این چندسال سعی کردم اصلاً کم نیاورم و حرفی را که نباید نزنم ! اما تو زدی . و این، من را و همه تلاش های این چندسالم را در من شکست . 

با  اینهمه شک نکن که از تو ممنونم برای بودنت برای دوست داشتنت . برای دوست داشتنم . اما جانِ دلم کاش کمی شاعر بودی تا میفهمیدی که با دل نرم و مهربان من چه کردی . 

زندگی منشوری است در حرکت دوار ...

دل نوشته ای برای نخواندن

کم گوی و گزیده گوی

هم ,زندگی ,یک ,ام ,فکر ,روی ,با همه ,است که ,فکر میکنم ,شود با ,در این

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اندک جایی برای زیستن